نی‌ نی سایت

شوهرم سه تا زن گرفته! (خلاصه تجربیات نی نی سایتی‌ها)

سلام به همه. چند وقتی هست که درگیر یه بحران بزرگ توی زندگیم هستم. شوهرم. . . بله، شوهرم سه تا زن دیگه گرفته. راستش، اولش باورم نمیشد، فکر میکردم دارم خواب میبینم. بعدش هم خشم، عصبانیت و یه عالمه سوال بی جواب اومد سراغم.

عکس مربوط به مطالب آموزشی که نکته‌ها، تکنیک‌ها، ترفندها و تجربه ها را ارائه می کند

تصمیم گرفتم توی نی نی سایت با بقیه خانم‌هایی که تجربه مشابهی داشتن صحبت کنم. خیلی از نظراتشون به من کمک کرد تا بفهمم تنها نیستم و راهکارهایی برای مقابله با این وضعیت وجود داره. این پست، خلاصه 22 مورد از مهم‌ترین تجربیاتی هست که توی نی نی سایت خوندم:

  • ✔️1. اول از همه، آرامشتون رو حفظ کنید. تصمیمات عجولانه نگیرید.
  • ✔️2. با یه مشاور متخصص در زمینه خانواده صحبت کنید.
  • ✔️3. از نظر قانونی، حقوق خودتون رو بشناسید.
  • ✔️4. به هیچ وجه خودتون رو سرزنش نکنید. این تقصیر شما نیست.
  • ✔️5. به بچه هاتون توجه ویژه داشته باشید. اونا هم الان به حمایت شما نیاز دارن.
  • ✔️6. به خانوادتون و دوستاتون تکیه کنید. ازشون کمک بخواید.
  • ✔️7. سعی کنید با شوهرتون منطقی صحبت کنید و دلیل کارش رو بپرسید.
  • ✔️8. اگه امکانش هست، از شوهرتون بخواید که با یه مشاور مشترک صحبت کنه.
  • ✔️9. برای خودتون وقت بذارید. به خودتون برسید و کارهایی که دوست دارید رو انجام بدید.
  • ✔️10. به سلامت روحی و جسمی خودتون اهمیت بدید. خوب غذا بخورید و ورزش کنید.
  • ✔️11. اگه تصمیم به جدایی گرفتید، تمام جوانب رو بسنجید و با یه وکیل مشورت کنید.
  • ✔️12. روی استقلال مالی خودتون کار کنید.
  • ✔️13. به حرف بقیه زیاد توجه نکنید. فقط به خودتون و زندگیتون فکر کنید.
  • ✔️14. در برابر فشارهای اطرافیان مقاومت کنید.
  • ✔️15. به خودتون اجازه بدید که ناراحت باشید و سوگواری کنید.
  • ✔️16. سعی کنید دوباره اعتماد به نفستون رو به دست بیارید.
  • ✔️17. اگه نیاز دارید، از یه روانپزشک کمک بگیرید.
  • ✔️18. به خودتون زمان بدید تا این شرایط رو هضم کنید.
  • ✔️19. دنبال گروه‌های حمایتی بگردید و با خانم‌های دیگه که تجربه مشابهی دارن صحبت کنید.
  • ✔️20. سعی کنید یه برنامه برای آینده خودتون و بچه هاتون بریزید.
  • ✔️22. امیدتون رو از دست ندید. همیشه راهی برای بهتر شدن وجود داره.

میدونم که این یه چالش خیلی بزرگه، ولی شما میتونید از پسش بربیاید. به خودتون ایمان داشته باشید.

براتون آرزوی صبر و آرامش دارم.




وقتی شوهرم سه تا زن گرفت: 22 تجربه از نی نی سایت

وقتی شوهرم سه تا زن گرفت: 22 تجربه از نی نی سایت

1. شوک و ناباوری

اولین واکنش من شوک بود. انگار دنیا دور سرم چرخید. نمی تونستم باور کنم مردی که سال ها باهاش زندگی کردم، چنین کاری با من کرده. احساس می کردم یه کابوسه و الان بیدار میشم. همه چی برام بی معنی شده بود، انگار زندگی از همون لحظه متوقف شد. بعد از شوک اولیه، ناباوری بود. مگه میشه؟ این همون مردیه که بهم قول داده بود تا آخر عمر کنارم بمونه؟اصلا نمی فهمیدم چرا این اتفاق برای من افتاده. دلم می خواست فریاد بزنم، اما صدایی ازم در نمیومد. فقط یه خلاء بزرگ توی وجودم حس می کردم.

2. خشم و عصبانیت

بعد از شوک، خشم مثل آتشفشان فوران کرد. از شوهرم، از اون زن ها، از خودم که چرا متوجه نشدم عصبانی بودم. دلم می خواست همه چیز رو خراب کنم، بشکنم و آتیش بزنم. احساس می کردم به من خیانت شده و زندگیم نابود شده. می خواستم انتقام بگیرم، یه کاری کنم که اون ها هم درد بکشن. شب و روز با عصبانیت می گذروندم و هیچ چیز نمی تونست آرومم کنه. حتی فکر کردن بهشون هم دیوونم می کرد. خشم کورم کرده بود و نمی تونستم درست فکر کنم.

3. احساس گناه و سرزنش خود

یه حسی بهم می گفت حتما یه جای کار من ایراد داشته که شوهرم رفته سراغ یکی دیگه. شاید من کافی نبودم. شروع کردم به گشتن دنبال ایرادهای خودم. چاق شدم؟ کم بهش توجه کردم؟خودمو به خاطر تمام کم و کاستی هایی که فکر می کردم دارم سرزنش می کردم. احساس می کردم من مقصرم که شوهرم با زن های دیگه ازدواج کرده. رابطه عاطفی - آموزش روابط زناشویی -شناخت مردان و زنان - عشق محبت - روانشناسی مهارت‌های ارتباطی دختران و پسرانباورم شده بود که لیاقتم همین بوده. این احساس گناه داشت منو نابود می کرد. انگار تمام تقصیرها گردن من بود.

4. احساس حقارت و بی ارزشی

احساس می کردم دیگه هیچ ارزشی ندارم. اگه داشتم شوهرم این کارو نمی کرد. فکر می کردم دیگه هیچ کس منو دوست نخواهد داشت. باورم شده بود که من یه آدم اضافی توی این دنیام. احساس حقارت اجازه نمیداد سرمو بالا بگیرم. از خودم متنفر شده بودم. فکر می کردم دیگه هیچ وقت خوشبخت نخواهم شد. احساس می کردم همه دارن بهم میخندن.

5. انزوا و گوشه گیری

دیگه حوصله هیچ کس رو نداشتم. دلم می خواست فقط تنها باشم و گریه کنم. از جمع ها دوری می کردم، چون نمی تونستم جواب سوالاتشون رو بدم. احساس می کردم هیچ کس منو درک نمی کنه. ترجیح می دادم توی اتاقم بمونم و با خودم کلنجار برم. دلم می خواست از همه چیز و همه کس فرار کنم. دنیا برام خیلی کوچیک شده بود. احساس تنهایی خفم می کرد.

6. مشکلات مالی

با اومدن زن های دیگه، وضعیت مالی خانواده هم به هم ریخت. شوهرم دیگه مثل قبل به من و بچه هام نمی رسید. نگرانی از بابت تامین مخارج زندگی عذابم می داد. احساس می کردم دیگه نمی تونم زندگی بچه هام رو تامین کنم. شوهرم بیشتر دارایی ها را به نام زنهای دیگرش میکرد. آینده بچه هام برام مبهم و ترسناک شده بود. وضعیت اقتصادی داشت منو از پا در می آورد. احساس می کردم دارم توی یه باتلاق فرو میرم.

7. مشکلات مربوط به فرزندان

بچه هام خیلی آسیب دیدن. نمی فهمیدن چرا پدرشون این کارو کرده. نگرانی از بابت روحیه بچه هام عذابم می داد. بچه ها دیگه مثل قبل شاد نبودن. سعی می کردم بهشون آرامش بدم، اما خودم هم داغون بودم. بچه ها دائم سراغ پدرشون رو می گرفتن. نمی دونستم چطور باید بهشون توضیح بدم. درد بچه هام قلبم رو به درد می آورد.

8. دخالت های خانواده شوهر

خانواده شوهرم هم طرف اون زن ها رو می گرفتن و مدام منو سرزنش می کردن. اون ها هم منو مقصر می دونستن. دخالت هاشون زندگی رو برام جهنم کرده بود. احساس می کردم هیچ پشتیبانی ندارم. خانواده شوهرم نمک روی زخمم می پاشیدن. اون ها هم مثل شوهرم بهم خیانت کرده بودن. دیگه نمی تونستم تحملشون کنم.

9. مقایسه خود با زنان دیگر

مدام خودمو با اون زن ها مقایسه می کردم. اونا چه برتری هایی داشتن که من نداشتم؟این مقایسه ها بیشتر عذابم می داد. احساس می کردم اون ها از من زیباتر و جذاب ترن. باورم شده بود که من دیگه پیر و فرسوده شدم. این مقایسه ها عزت نفسم رو از بین برده بود. احساس می کردم دارم از حسادت میمیرم. دلم می خواست جای اونها باشم.

10. عدم حمایت اطرافیان

خیلی از دوستا و فامیل هم ازم دوری می کردن و نمی دونستم چرا. احساس می کردم دیگه کسی به من اهمیت نمیده. بعضی ها هم پشت سرم حرف می زدن. این بی حمایتی ها بیشتر عذابم می داد. احساس می کردم تو یه جزیره دورافتاده گیر افتادم. دلم می خواست یکی باشه که منو درک کنه. اما هیچ کس نبود.

11. مشکلات قانونی و حقوقی

برای گرفتن حق و حقوقم باید کلی دوندگی می کردم و این کار خیلی سخت بود. قانون از زن ها حمایت نمی کنه. وکلا هم فقط به فکر پول خودشون بودن. این مشکلات قانونی خیلی کلافه ام کرده بود. احساس می کردم دارم با آسیاب بادی می جنگم. هیچ کس به دادم نمی رسید. حقوقم داشت پایمال میشد.

12. افسردگی و اضطراب

تمام این اتفاقات باعث شد دچار افسردگی و اضطراب شدید بشم. دیگه از زندگی لذت نمی بردم. همیشه نگران آینده بودم. شب ها نمی تونستم بخوابم. احتیاج به دارو داشتم. افسردگی داشت منو از پا در می آورد. احساس می کردم دارم دیوونه میشم.

13. کاهش اعتماد به نفس

دیگه هیچ اعتماد به نفسی نداشتم. احساس می کردم یه آدم شکست خورده ام. از تصمیم گرفتن می ترسیدم. باورم شده بود که دیگه هیچ وقت موفق نخواهم شد. اعتماد به نفسم کاملا از بین رفته بود. احساس می کردم یه سایه ام. هیچ کس به من توجه نمیکرد. دیگه نمی تونستم خودمو باور کنم.

14. کابوس های شبانه

شب ها خواب های وحشتناک می دیدم. خواب می دیدم شوهرم داره با اون زن ها بهم خیانت می کنه. این کابوس ها عذابم می داد. دیگه از خوابیدن می ترسیدم. شب ها برام مثل جهنم بود. هیچ وقت نمی تونستم آروم بخوابم. کابوس ها دست از سرم بر نمی داشتن. دیگه امیدی به آرامش نداشتم.

15. مشکلات در روابط اجتماعی

دیگه نمی تونستم با بقیه آدم ها ارتباط برقرار کنم. از صمیمیت می ترسیدم. باورم شده بود که همه مردا مثل همن. دیگه نمی خواستم به کسی اعتماد کنم. از روابط جدید می ترسیدم. احساس می کردم همه می خوان بهم آسیب بزنن. دیگه نمی تونستم به کسی نزدیک بشم. تنهایی رو ترجیح می دادم.

16. تغییر در عادات غذایی

یا خیلی کم غذا می خوردم یا خیلی زیاد. اشتهام کاملا از بین رفته بود. این تغییرات در عادات غذایی باعث شده بود وزنم بالا و پایین بشه. دیگه از غذا خوردن لذت نمی بردم. غذا فقط یه اجبار بود. هیچ چیز طعم خوبی نداشت. غذا خوردن برام عذاب آور بود. دلم می خواست هیچ وقت غذا نخورم.

17. از دست دادن علاقه به فعالیت های مورد علاقه

دیگه از هیچ کدوم از فعالیت هایی که قبلا دوست داشتم لذت نمی بردم. دیگه نه کتاب می خوندم، نه فیلم می دیدم، نه بیرون می رفتم. هیچ چیز برام جذاب نبود. احساس می کردم همه چیز بی معنیه. دیگه هیچ انگیزه ای نداشتم. هیچ چیز نمی تونست خوشحالم کنه. همه چیز برام تکراری شده بود. دلم می خواست همه چیزو فراموش کنم.

18. احساس خستگی مداوم

همیشه احساس خستگی می کردم، حتی اگه هیچ کاری نکرده بودم. بدنم انگار خالی از انرژی بود. حتی بلند شدن از رختخواب هم برام سخت بود. دیگه نمی تونستم مثل قبل فعالیت کنم. خستگی داشت منو از پا در می آورد. احساس می کردم پیر شدم. هیچ وقت انرژی نداشتم. دلم می خواست همیشه بخوابم.

19. ناتوانی در تمرکز

نمی تونستم روی هیچ چیز تمرکز کنم. ذهنم همیشه درگیر بود و نمی تونستم آروم بگیرم. حتی خوندن یه صفحه کتاب هم برام سخت بود. تمرکز کردن برام غیرممکن شده بود. ذهنم مثل یه ماشین لباسشویی بود. هیچ وقت نمی تونستم آروم بشینم. ذهنم همیشه پر از افکار منفی بود. دلم می خواست ذهنمو خاموش کنم.

20. ایجاد مشکلات جسمی

این استرس و اضطراب باعث شده بود دچار مشکلات جسمی هم بشم. سردرد، معده درد، تپش قلب و . . . بدنم داشت به من هشدار می داد. دیگه سالم نبودم. احساس می کردم دارم میمیرم. مشکلات جسمی داشت زندگی رو برام سخت تر می کرد. دلم می خواست دوباره سالم بشم. اما نمی دونستم چطور.

21. فکر به خودکشی

بعضی وقتا فکر می کردم دیگه تحمل این زندگی رو ندارم و بهتره بمیرم. این فکر خیلی ترسناک بود. به خودم می گفتم اگه بمیرم همه چی تموم میشه. اما به خاطر بچه هام از این کار منصرف می شدم. فکر به خودکشی عذابم می داد. دلم می خواست از این دنیا فرار کنم. احساس می کردم تو یه قفس گیر افتادم. دیگه امیدی به زندگی نداشتم.

22. تلاش برای سازگاری و ادامه زندگی

با تمام سختی ها، بالاخره تصمیم گرفتم برای زندگی خودم و بچه هام بجنگم. نمی خواستم اجازه بدم این اتفاق منو نابود کنه. به خودم گفتم باید قوی باشم و به آینده امیدوار باشم. سعی کردم مشکلاتم رو حل کنم، کمک بگیرم و زندگیم رو دوباره بسازم. به این نتیجه رسیدم که باید به خودم اهمیت بدم. تصمیم گرفتم دوباره عاشق زندگی بشم. به آینده امیدوار شدم. می دونستم که روزهای خوبی در پیش دارم. تصمیم گرفتم قوی تر از همیشه به زندگی ادامه بدم.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا